یکی از آلارمهایی که بهم میگه دیگه وقت ایران رفتنه اینه که خونه مون واسه ام شکل واقعی اش هویدا میشه و غیر قابل تحمل میشه برای همین درصدد تغییر دکوراسیونش میفتم و وسایلو جابه جا میکنم و بهش چیزهای شاد اضافه میکنم البته چیزاهای شاد در حد چندتا استیکر و یه ظرف کوچیک هست و نه بیشتر:)
یکی دیگه اش هم اینه که او را شکل واقعی اش میبینم!! و همهی اذیتهاش میاد در نظرم
میگه تا دو ماه دیگه نمیتونه بیاد ایران
منم دیگه تنهاش نمیذارم بهش فشار میاد!
باید صبر کنم کارش تموم بشه
بعد به این فکر میکنم که با او برم ایران فامیلشو چی کار کنم ... :(
بعد میشینم مثل یه آدم عاجز گریه میکنم و میگم خب نبینشون
یاد رفتارهای او دفعهی قبلی که اومد ایران ...
بعد میگم تو قوی هستی
هستم؟
مثل قبل؟
چقدر باید برای یه زندگی هزینه داد؟
بعد میگم زندگی را محدود نبین
سطح نگاهتو بیار بالا
:)