دیروز بعد از نگارش پست قبل، از کتابخونه راه افتادم به سمت خونه ... تو راه واسه خودم کلی با خدا حرف زدمو و دل جلا دادم... نخواستم ناشکر باشم ...اما :(
نزدیکای خونه خانم ایرانی با دخترشو دیدم!(بعد از نزدیک به چهار ماه) برخوردش نسبت به همیشه خیلی بهتر بود!! قشنگ مشخص بود تنهایی کشیده ...
تنهایی کشیدن اونم در حدی که اینجا هست دل آدم را نرم تر میکنه
گذشتشم بیشتر میکنه
آخر که خداحافظی کردیم دختر جونشون گفت خاله یه روز دیگه بازم بیا پیشم :(
طفلک بچهها
خداجونم من بندهی نا سپاسی نیستم ببخشم که خسته میشم